یاد روزهای خوش ما

ارسالی از یکی از دوستان فیسبوک

مدیر به منشی میگه برای یه هفته باید بریم مسافرت کارهات رو روبراه کن

منشی زنگ میزنه به شوهرش میگه :

من باید با رئیسم برم سفر کاری, کارهات رو روبراه کن

شوهره زنگ میزنه به دوست دخترش و میگه :

زنم یه هفته میره ماموریت کارهات رو روبراه کن

دوست دخترش هم که تدریس خصوصی میکرده به شاگرد کوچولوش زنگ میزنه میگه :

من تمام هفته مشغولم نمیتونم بیام

پسره زنگ میزه به پدر بزرگش میگه :

معلمم یه هفته کامل نمیاد . بیا هر روز بزنیم بیرون و هوایی عوض کنیم

پدر بزرگ که اتفاقا همون مدیر شرکت هست به منشی زنگ میزنه میگه :

مسافرت رو لغو کن من با نوه ام سرم بنده

منشی زنگ میزنه به شوهرش و میگه :

ماموریت کنسل شد من دارم میام خونه

شوهر زنگ میزنه به دوست دخترش میگه :

زنم مسافرتش لغو شد نیا که متاسفانه نمیتونم ببینمت

دوست دختره زنگ میزنه به شاگردش میگه :

کارم عقب افتاد و این هفته بیکارم پس دارم میام که بریم سر درس و مشق

پسر زنگ میزنه به پدر بزرگش و میگه :

راحت باش برو مسافرت . معلمم برنامه اش عوض شد و میاد

مدیر هم دوباره گوشی رو ور میداره و زنگ میزنه به منشی و میگه :

برنامه عوض شد حاضر شو که بریم مسافرت

اینم چرخه ی زندگی!!!!!!!!

نظرات 3 + ارسال نظر
ندا یکشنبه 14 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 11:33 ب.ظ http://babalore.blogsky.com

خدایی اخرش بود دوت گرم

مرسی بازم سر بزن

شازده کوچولو دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 01:00 ق.ظ http://yekpesar.blogsky.com

سلام

بامزه بود

سلام عزیز مطلب بانمکی بود

دریا سه‌شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:05 ق.ظ

جالب بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد