شاید اخرین سلام
شاید اخرین سلام سرد من باشه
شاید اخرین حرف گفتن باشه
شاید واسه همیشه رها شدم
شاید تونستم همه چیزهای اطراف را کنترل کرد
شاید واسه همیشه بتونم دوستی ماندگار پیدا کنم
شاید بتوانم واسه همیشه رها شوم
شاید اخرین مرحله همین باشد
شاید اخرین روز همین باشد
شاید بشود گریخت
شاید بشود کنترل کرد شاید بشود واسه همیشه از این تنهایی رها شد
شاید بشود خدارا در یافت
شاید همه چیز اخرش نباشه
                                             حرف اخر:امروز در این عصر ادینه من در اتاقم تنها پشت میزم نشستم از تمام فرصت های از دست رفته پریشان وناراحتم شاید بگید چه حرفا ولی درسته شاید در 17 سالگی خیلی چیزارو فهمیدم که تنهایی وغم دست خود ادم هست شاید فهمیدم معنی نفرین و اه پدر مادر ادم رو ریز ریز زجر کش میکنه شاید فهمیدم معنی غرور چیه و ادم رو از ارش به زمین میکوبونه شاید معنی اصلی اذیت  ناسپاسی از همه و روح خراب فهمیدم شاید فهمیدم ادم نباید در قلبش ببنده و کسی را دوست داشته باشه من ادم قوی بود یه خوش شانس ولی خودم باعث شکست خودم شدم در عقل وقلبم بستم و در دل وازادگی در زندگی کردن بستم در زنده بودن را باز گزاشتم در شکست در ضعف در نا امیدی در صبوری
کسی که شاید بخواد من کمکش کنم ایدیمو گزاشتم
                           مخواهم خودم باشم میخوام ازاده باشم
criest32@yahoo.com

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد