سلام دوباره

سلام بعد مدتی برگشتم دیگه.... فعلا این داستان از وب بچه ها گزاشتم:

http://panahjoyan.blogspot.comمنبع

بدون فیلت :http://sanejhaleh.co.cc/index.php?q=1efV3JucotHNz87by9vazuGPzs3c2tTc0OGhxNvOnA%3D%3D


داستانی در مورد اولین دیدار «امت فاکس»، نویسنده و فیلسوف معاصر، از رستوران سلف سرویس؛ هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفت.


وی که تا آن زمان هرگز به چنین رستورانی نرفته بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود اما هرچه لحظات بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمتها کوچکترین توجهی به او ندارند شدت گرفت. از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد شده بودند و در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.
وی با ناراحتی به مردی که بر سر میز مجاور نشسته بود نزدیک شد و گفت: «من حدود بیست دقیقه است که در اینجا نشسته ام بدون آنکه کسی کوچکترین توجهی به من نشان دهد. حالا می بینم شما که پنج دقیقه پیش وارد شدید با بشقابی پر از غذا در مقابلتان اینجا نشسته اید! موضوع چیست؟ مردم این کشور چگونه پذیرایی می شوند؟» مرد با تعجب گفت: « ولی اینجا سلف سرویس است.» سپس به قسمت انتهایی رستوران جایی که غذاها به مقدار فراوان چیده شده بود، اشاره کرد و ادامه داد:« به آنجا بروید، یک سینی بردارید و هر چه می خواهید انتخاب کنید، پول آن را بپردازید، بعد اینجا بنشینید و آن را میل کنید».
امت فاکس، که قدری احساس حماقت می کرد، دستورات مرد را پی گرفت. اما وقتی غذا را روی میز گذاشت ناگهان به ذهنش رسید که " زندگی هم در حکم سلف سرویس است. همه نوع رخدادها،فرصت ها،موقعیتها، شادیها،سرورها و غم ها در برابر ما قرار دارد.. در حالی که اغلب ما بی حرکت به صندلی خود چسبیده ایم و آنچنان محو این هستیم که دیگران در بشقاب خود چه دارند و دچار شگفتی شده ایم که چرا او سهم بیشتری دارد؟ که هرگز به ذهنمان نمی رسد خیلی ساده از جای خود برخیزیم و ببینیم چه چیزهایی فراهم است،سپس آنچه می خواهیم،برگزینیم .
نظرات 4 + ارسال نظر
شیر برنج چهارشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:45 ب.ظ

واااااااااااااااااااااای

چی می کشی تو

تو تهران به این گندگی

تو تنها...

ای خداااااااااااااااااااااااا

منو مرگ بده

نبینم ازین فجایااااااااا

ازین ستم ها

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآه




اینا ک شوخی بود

هرگز از غم کسی شاد نمیشم

امیدوارم

دیگه رنج نکشی

زندگی همینه

یا علی

الهام پنج‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 04:58 ب.ظ

تبریک میگم علی جون که برگشتی

تنها جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ب.ظ http://zanjire-yadegari.blogsky.com

سلام عزیز ببخشید بهت سر نمیزنم.اینترنت ندارم.جبران میکنم!

usef پنج‌شنبه 12 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:37 ب.ظ http://mehrusef.blogsky.com

سلام. مطالبتون بسیار جذاب و هدایت کننده است. امیدوارم موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد