http://www.redlink1.com/mydocs/group/101/02.jpg

صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید و من نیستم

..

صبح روزی ، پشت در می آید و من نیستم
قصه دنیا به سر می آید من نیستم
یک نفر دلواپسم این پا و آن پا می کند
کاری از من بلکه بر می آید ومن نیستم
خواب و بیداری خدایا بازهم سر می رسد
نامه هایم از سفر می آید و من نیستم
هرچه می رفتم به نبش کوچه او دیگر نبود
روزی آخر یک نفر می آید و من نیستم
در خیابان در اتاقم روی کاغذ پشت میز
شعر تازه آنقدر می آید و من نیستم
بعد ها اطراف جای شب نشینی های من
بوی عشق تازه تر می آید ومن نیستم
بعد ها وقتی که تنها خاطراتم مانده است
عشق روزی رهگذر می آید ومن نیستم
نظرات 4 + ارسال نظر
الهام جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:57 ق.ظ

امشب دلم گرفته .
پست بجایی بود علی جون!از این پستا بازم بزار...........

کوزه گر دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 06:15 ب.ظ

سلام علی جان . ممنون که به وب فیل شده ی من سر زدی!! من همون نوید در وب طناز هستم فعلا وقت ندارم وب بنویسم امیدوارم در آینده دوباره شروع کنم.

پویان جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 03:17 ق.ظ

علی جان نیستی تو وبلاگ شهداد؟

الهام سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ق.ظ

وقتی تو نیستی

نه هست های ما چونان که بایدند

نه باید ها

مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض میخوانم

عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره میکنم

باشد برای روز مبادا

اما در صفحه های تقویم

روزی به نام روز مبادا نیست

آن روز هرچه باشد

روزی شبیه دیروز

روزی شبیه فردا

روزی درست مثل همین روزهای ماست

اما کسی چه میداند

شاید امروز نیز روز مبادا باشد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد